یا ایها الذین ءامنو لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتکم و انتم تعلمون27انفال
مردی سحرگاه از خانه برون شد تا به گرما به رود .به راه دوستی را دید و بگفت:موافقت کنی تا گرما به ؟
گفت:تا گرما به همراهی کنم... به سمت دو راهی رسیدند بی آنکه خبر کردی باز گشت وبه راه دیگر برفت. اتفاقاً طراری از پس مرد می رفت،این مرد طرار را دید، وهنوز هوا تاریک بود و پنداشت دوست وی است.صد دینار به طرار داد و بگفت:چون، از گرما به بیرون آیم باز دهی !
طرار بستَد و آنجا مقام کرد تا بیرون آمد .روز روشن شده بود.طرار گفت:زر خود باز ستان که از نگاهداشتن زر تو از شغل خود فرو ماندم!
مرد گفت:این زر چیست وتو چه مردی؟اگر طراری چرا زر نبردی؟
گفت:اگر به صناعت خویش بودی اگر هزار دینار بودی از تو نیند یشید می ولکن تو به زینهار به من دادی و زینهار دار نباید که زینهار خوار باشد که امانت بردن جوان مردی نیست!
قابوسنامه
"لا ایمان لمن لا امانة له " (پیامبر "ص")